روزی حاج مرشد در محل خلوتی درپیاده رو عبور می کرد که چند نفر دزد جلوی او را می گیرند و از او می خواهند،هر چه پولنزد خود دارد،از جیبش خالی کند و به دزدان بدهد.حاج مرشد بدون اینکه خود را ببازد،با دزدان به گرمی سلام و احوالپرسی می کندو می گوید:بفرمایید برویم منزل ما هم غذا بخورید،هم پول به شما بدهم!دزدان به یکدیگر نگاه می کنند و با خود می گویند:مثل اینکه پیرمرد خوبی به نظر می رسد و دعوت او را اجابت می کنند.
حاج مرشد آن افراد را به خانه می آورد،سفره پهن می کند و از آنان پذیرایی می نماید.مقداری هم صحبت و تفریح می کند و بعدبه هر یک پول زیادی هدیه می دهد!یکی از دزدان سؤال می کند:حاج آقا شما که پول داشتید،چرا در راه به ما ندادید و ما را آوردید
در خانه پول دادید؟حاج مرشد پاسخ می دهد:اگر در جاده به شما پول داده بودم،شما دزد به حساب می آمدید،اما حالا شما مهمان من هستید و سفارش شده که به مهمان نیکی کنید!دزدان با شنیدن این جمله غمگین شده و توبه می کنند و در بازار تهران شغل آبرومندی دست و پامی کنند.شخصی می گفت:اکنون جزو معتمدین بازار هستند.
حاج میرزا احمد عابد نهاوندی ملقب به حاج مرشد و متخلص به ساعی از حکما وعارفان زمان خویش بود.او در بازار تهران جنب مسجد جامع مغازه طباخی داشت و در شهریورماه سال1357 به رحمت ایزدی پیوست.
بر گرفته از کتاب بهترین کاسب قرن
هرگاه بنده چنین شد دیگر برای احدی جز خدا کار نمیکند و امید وبیمش از کسی جز او نیست و چشم طمع به هیچکتوکل یعنی بدانی که مخلوق نه زیانی میزند ونه سودی میرساند, نه چیزی میدهد ونه از چیزی جلوگیری میکند, وچشم امید بر کندن از خلق. وس جز خدا ندارد این است حقیقت توکل
بحار الانوار ج66 ص373
اگه دلت گرفته به این شماره زنگ بزن
پشت خط امام رضا منتظر شنیدن صداته
فقط سلام من رو هم به امام برسون و بگو منوهم به پابوسیش بطلبه
ارتباط با حرم مطهر امام رضا (ع) شماره تلفن: 05112003334
تو آسمان منی من پرندهام آقا
برای بال من آغوش خویش را بگشا
که کوچ کردهام از سردسیری تشویش
به گرمسیر دلانگیز گنبدت مولا
گذشتهام من از انبوه جنگل تردید
و حجم خشک نفسگیری بیابانها
غریبتر ز مسافر غریبتر ز غروب
کشانده مهر تو ای خوب تا کجا ما را
رسیدهام لب ایوان نگاه من ابری
شکوه گنبد خورشیدگونهات پیدا
کنون به وسعت جغرافیای دلتنگی
نشستهام بزنم باز دل به این دریا
کویر تجربهی تلخ لحظههای من است
تو مثل جاری آبی بر این عطش اما