فرهنگ لغت جبهه
آن چیز را که چیز بود ، چیزش کنید :
مسأله ای که پشتِ بی سیم برای هر دو طرف روشن بود .
شَـل و شـولتیـــم : مخلصتیـــم .بوســـــــــــــه گاه ِ حـــــــــــــــوری :
تاول ِ ناشـــــــی از گــاز ِ شیمیـــــــــــــــایی
آب پاش : بسیار اهلِ گــریه
آب طلایی شده : نماز صبح قضا شــده .
آخ جون تـرکش : جراحت ِ ناشی از تـرکش که منجـر به مرخصی میشـد .
آدمهـای قورباغه ای : نیروهـای غـواص اطلاعات عملیّــات خودی .
آدم کـُش ِ گـردان : امدادگــر ِ ناشی و تازه کـار .
آقا گــربه : نیـروی خودی که بـه کمیـن و شکار ِ دشمــــن میرفت .
از آن بتــــرس : نیروی خیلــــی افراطی در مذهب .
از ضامـــن خارج شدن : عصبـــانی شدن فرمانـــــده از نیروی تحت ِ امر خـود .
اسلام قوی ست : وضع تدارکات خوب است .
اِف 15 : بسیجـــی .
اِف 16 : پاســدار افتخـــاری .
التمـاس ِ پتو : درخـواست ِ جــایی برای خـوابیــدن .
الهــی قلبی محجــوب : کنایه از رزمنــده ای با محاسن ِ بلند و پیراهن ِ یقـه آخونــدی .
الهی ضَعفَ بَدَنی و دِقـّتَ جلدی : خدایا دقت کن جلد ِ ما پاره نشه .(رقتَ جلدی در دعای کمیل )
باطـری قلمـی : بسیجـــی ِ لاغــر .
بنـد ِ قـــاف : رزمنــده ی خوش تیپ و بانمــک .
بـــــــــــــی تـــــــــــــــــــــــــو میمیــرم : کــُلمـَن آب ِ آشـــــــــــامـــــــــــــــــــیدنی
شخصیـّت ِ برجستـه : به رزمنـدگانی که شکمشان بزرگ بـود می گفتنــد .
نمـاز یک دستی : نماز شب
مصیبـت : آن کس که هیچ کس از دستش در امـان نبـود .
لالـه زار : میـدان ِ مین
ابـوالفضل : رزمنـدگانی که در جبهه یک دستشـان قطـع میشد .
جوجـه ها رنگی شـدن : رزمنـدگان زخمـی یا شهیـد شـدند .
بنیـانش مغـشوش است : کسـی که سـر و وضعش نامـرتب بـود .
کبریتی برگشتن : به شهـادت رسیــدن و با تابـوت برگشتــن .
آئینـه ایست : وقتـی که حالات و سکنـاتِ و وَجَنــات شهـادت در چهـره ی کسـی هـویدا بـود.
بالا بالا هــا شـوت میـزنه : عرفـان و معنـویتش بالاسـت .
برنامه ی پایانی : پیـرمـرد رزمنده ای که حال و روزش گواهی میداد از معـرکه جان سالم به در نمیبره .
اُدکلن سنگــر : بوی جـوراب کثیـف و نشستــــه .
صفحـه کلاج : وقتـی غـذا کوکو سیب زمینــی بـود .
غسـل ِ شهـادت کامل نبــوده : کسی کـه در عملیـات شهیــد نمیشــد .
غیبت چنـد بخشـــه ؟! : برای ممــانعت از کســی که میخـواست غیبت کنه .
فـلانی روحیـه داره : کسـی که همیشــه میـلِ خـوردن داشـت .
کارش مـُرغی ست : کسـی که دیـر یا زود شهیـد میشـه و باید چلـومرغش رو بخـوریم .
کیـک ِ دستـــه : پیـک ِ دستــه
صبحـش به خیـر شـد : کسـی کـه با هزار زحمـت از مراســم صبحگــاه دَر میـرفت .
مادر بزرگ دستــه : برادرایی کـه نوبت ِ پذیرایی از دستــه یا چادر با آنهــا بود .
مـلائک غلغلکش میـدن : برادری کـه سـر ِ نماز متبسـم بود .
یه تـرکش یه حـوری : به ازای هر یه تـرکشی کـه میخـوری یه حوری تو بهشـت داری .
نماز بشمـار سه : نمازی که خیلی سریع در شبهای عملیات خوانده میشد .
عشــقِ حـوری : عـاشـقِ شهــادت بـودن .
کـَـلّـه پـَر : سنگــرسـاز .
برمی گـردم ! یـا با رخـت ، یـا با تخـت ، یـا با یـخ :
یا زنـده میـمانم ، یـا مجـروح میشــوم ، یـا شهـید میشـوم .
پیـــاز : مــداحِ گــُردان .
بـرادر عبـدالله : صـدا کـردنِ رزمنـده ای کـه اسمش را نمـی دانستــن .
بــرادر مُستحَـب : رزمنــده ای کـه بفهمـی نفهمــی محـاسن داشــت .
بـرادر واجــب : رزمنــده ای کـه محـاسنِ کـامل و بلنــدی داشــت " مثل ِ اینــا "
بـوی چلـوکباب : بـوی شـبِ عملیـات .
تـرکش پـلو : عـدس پـلو .
تجــدیدی : مجـروح شـدن و بـه شهــادت نـرسیــدن .
پـلاستیک پلـو :
غذایی که به جای ظرف ، داخلِ پلاستیک می ریختن و به خط می فـرستـادن .
موقعیتِ سلطانبانو ؛
منزل، خانه، زندگی با خانواده و عیال و فرزندان،
الاغ هوایی ؛
کنایه از هواپیمای C-130 که معمولاً برای حمل بار از آنها استفاده میشد.
پدربزرگ فشنگها ؛
گلولـــه تـوپ ضـد هوایـی که نسبت به فشنـگِ سایر ســلاحها بزرگتـر و سنگینتـر بــود.
احمدجاسم، ده بالا عروسی دارد ،
توپـخانـهء دشمن مزدور دوبـــاره کــار می کنــد.
آش خرگـــوشــی ؛
آش و خوراک. غذایی که در آن از هـــویـج زیــاد استفـــاده میشــــد .
شوخی برای درخــواست آب سر سفـره : یـه پـارچ آب بریــز تــوی لیـــوان .
حــلالیت طلبیــدنِ شــبِ عملیـات : اگــر مــا را نــدیدی عینــک بــزن .
هیـئتـی خـوردن : دستـه جمعـی تو یـه ظـرف غـذا خـوردن ، مث ِ اینا !
ذکـر بعد از نــوشیــدن آب : لگــد بــر یـزیــد .
پشتیـبانـی مــرکز : اهــل و عیــال و خــانــواده در پشــتِ جبهــه .
اهــل دل : طعنــه بــه افــرادِ شکمــو
اضــافه کــاری : نمــاز شــب و تهجـــد .
دکمــهء تقــوا : دُکمـــهء بالایی (یقه) پیــراهــن .
تــاکسی ســرویس : دمـپـایی .
آهنـگــران گــردان : افــراد خـوش صــدا .
اول نماز ، بعد از غذا : نوعی به تـوّهـُم انداختن است و تأکید و تصریـح بر تقدم نماز بر غذا .
اسلحهء بـی فشنگ : آفتابه ! که بارها رزمندگان با آن افراد دشمن را اسیر گرفته بــودند .
آدم جا کــن : شلــــوار کــُـردی .
زُورُی دستـــه : کســی کـه دور از چشــم دیگــران ظـرفهــای غـذا را می شــست .
پیمـــان کـــار : کــسی کــه با وجــودِ حضــور مــُـداوم در جبهــه ، شهیـــد نمــیشــد .
نـــدارکات : تـــدارکات .
تـَمـبـَلیــغات : تـبــلیغـــات .
ارباب ؛تدارکات چی
کـــارگـــره زنی : کــارگـــزیـنــی .
تــرکش اِوا خـواهــری : تــرکــش فـوق العــاده ریــز و نــاچیــز .
تـرکش حسیــن جــانی : تـرکـش بـزرگ کــه کم از تــوپ مستقیـــم نـداشــت .
تـرکـش بــا معــرفــت : تــرکشــی کـه زوزه کشــان از بالای ســر ردّ مـی شــد .
عشـق حوری : کشته و مرده شهادت بودن ، دیوانه رفتن به عملیات و پیوستن بـه دوستان .
الهی قلبی محجوب : با تقوا و مخلص ، کسی که کار و بـارش در بندگی خدا خالص بود
الهـــی با ذوالجنـــاح محشـــور شـــی ؛
گاهی کـه جنـابِ قـاطر خستـه میشــد و دیگــه نای حــرکت نـداشت ،بهش میگفتــن :
برو حیوون ! مــُـزدت محفــوظ ، انشاءاللـه با ذوالجنـــاح محشــور شــی .
اوشین پلو : برنج سفید بدون مخلفات.
ایران تایر :پوتین های بسیجی.
ایران گونی : شلوار و اورکت بسیجی ساخت وطن.
ایستگاه بدنسازی : ایستگاه صلواتی
آش خور های حضرت مهدی(عج) : نیرو های رزمنده و بسیجیان.
اتحادیه دکمه داران : کسانی که دکمه بالای پیراهنشان همیشه بسته بود.
اِرحَم : اذیتم نکن تا اذیتت نکنم .
درهم : کمکم کن هر چند ناچیز
آخرین نامه : وصیت نامه
اذان گفتن : گلوله باران دشمن در سپیده دم.
اشکانیان : خانواده داغدار شهدا
صفویان : افراد همیشه در صف کوپن
سامانیان : کسانی که از این جنگ نفعـی بردند و به سرو سامانی رسیدند.
آدامس شیک : التماس دعای مخصوص،سفارشی
التماس پتو : تقاضای جا برای خوابیدن،به معنی جا باز کردن در کنار خود.
آخرین هشدار : تیر مستقیم تانک .
آدیداس بسیجی : کفش کتانی راحت ، نسبت به پوتینی کـه ساق دار با بند بلند بدون زیپ.
آر.پی.جی.زنِ سفره : فردی که لقمه های بزرگ می گرفت و غذا را نجویده می بلعید.
با آفتابه چای شیرین خوردن : موفق به گرفتن مرخصی از فرمانده نشدن و با حال زار به چادر برگشتن.
چشم چران : دیده بان
با جعبه گوجه حمل کردن : شهید بچه سال، که میشد او را با جعبه گوجه هم حمل کرد.
آخ جون مرخصی : جراحت ناشی از ترکش کوچک که به مرخصی و رفتن به عقب منجر می شد.
آدم خفه کن : چلو مرغ،غذای شب عملیات،کنایه از شهادت است که طبعا بعد از شام آخر احیانا محقق می شود.
آدم کُش گردان : امدادگر ! کنایه از ناشی بودن نیروهای امدادرسان خصوصا در شرایط عملیاتی و خطوط مقدم.
اَلَّذینَ آمَنونَ وقت چایی گشنه موُنَ : درخواست چای و غذا از شهردار و مسئول سنگر یا چادر با چاشنی مزاح و بدون تحکم.
اِلهی ضَعفَ بَدَنی وَ دِقَّتَ جِلدی {رِقَت َ جلدی}: خدایا دقت کن جلد ما پاره نشود،به کنایه تعبیری بود که در مواقع بمباران و جنگیدن به کار می رفت.
انجمن خروسان جنگی : نیروهای تبلیغات،بچه هایی که بخشی از وظیفه شان توجه داشتن به اوقات شرعی و اقامه نماز پنج گانه بود.
باغبان : مسئول واحد تخریب که یکی از وظایفش کاشتن مین بر سر راه نیروهای دشمن و جمع کردن مین های آنها بود.
بالش سر خود : پای مصنوعی که جانبازان در هر شرایطی آن را از جای خود در می آوردند و زیر سرشان می گذاشتند.
**************************************************************
*********************************************************
********************مدیر وبلاگ مسجد********************
*******************************************
**********************************
****************************
*******************
*********
***