مرگ، تقدیری که خواهد آمد!
مرگ ما را با دنیایی نو روبهرو میکند که تمام عواملش شگفتانگیز است. با نمایان شدن عالم غیب، معیارها و بینشهای دیگر اساس ارزشها و ارزیابیها میشود. مرگ، حقیقت ناشناخته و یا کمشناختهای نیست؛ موضوعی است که بعد از دو مقوله «خدا» و «دین»، آشناترین مفهوم زندگی و حیات بشری است و انسان از روزی که پای بر قلمرو حیات نهاده، با این پدیده آشنایی عینی و ملموس داشته است.
مرگ، مهمترین حادثه تاریخ زندگی بشر و ناشناختهترین وجه حیات است که جز از منظر وحی، نمیتوان تصویری از آن پیدا و ارائه کرد. امام علی علیه السلام آن را اینگونه توصیف کرده است: «هر کس از مرگ بگریزد، با مرگ روبهرو شود؛ زیرا اجل در کمین جان است و سرانجام گریزها همآغوشی با آن است. وه که چه روزگارانی در پی گشودن راز مرگ بودم، اما خواست خدا این بود که این اسرار همچنان فاش نوشد. هیهات!چه دانش سر به مهری!».(1)
امام علی علیه السلام در نهجالبلاغه با توضیحها و تصویرهایی، به بازکاوی حقیقت مرگ پرداخته و چهره ملموستری از آن را نشان میدهد.
سیمای ظاهری مرگ
امام علیه السلام از این جهت، سیمای آن را اینگونه به تصویر میکشد که مرگ بر تمام مسئولیتها، تلاشها، آرزوها و هدفهای دنیوی انسان خط پایان میکشد؛ به عبارتی دیگر سیمای ظاهری و عرفی مرگ همین است که آن را پایان زندگی، پایانبخش آمال و آرزوها و عامل نابودی لذتها و کامجوییها بدانیم. امام علیه السلام میفرماید: «شادابی زندگی را افسردگی پیری در پیش است. دوران عافیت به بیماری و درد پایان میپذیرد و سرانجام زندگی جز مرگ نیست؛ مرگی که دست شما را از دنیا کوتاه میکند و راه آخرت را پیش پای انسان مینهد. با تنلرزهها، دردهای جانکاه، اندوه گلوگیر و نگاه فریادخواه از یاران و خویشاوندان و همسران کمک میخواهد، اما کاری از دست کسی برنمیآید و گریه سود نمیرساند.»(2)
امام علیه السلام در بیانی دیگر این چهره مرگ را بسیار زیباتر به تصویر میکشد: «مرگ، میهمانی است ناخوشآیند که ناخواسته از یار و دیارمان جدا میکند. حریفی است که هماورد ندارد».(3)
اما حقیقت مرگ، چیزی فراتر از این دریافت ظاهری و در حد فهم و درک عامه مردم است. مرگ، تنها گذرگاه جهان غیب است؛ دریچهای برای خروج از عالم خیال و ورود به جهان حقیقت و واقعیت. مرگ ما را با دنیایی نو روبهرو میکند که تمام عواملش شگفتانگیز است. با نمایان شدن عالم غیب، معیارها و بینشهای دیگر اساس ارزشها و ارزیابیها میشود. از همین روست که انسان انگشت حسرت به دندان میگزد و از آنچه در تمامی دوران عمر خود به آن دلبسته بود، دلزده میشود!
مرگ، یکی از مخلوقات الهی
مرگ و حیات، از شاهکارهای خلقت و از نشانههای قدرت خداوند است که برای آزمون انسانها در میدان عمل پدید آمدهاند. حیات و مرگ دو نحوه حرکت برای موجود متحرک هستند و هر یک مرتبهای برای نفس انسانی به شمار میآیند؛ یعنی نفس انسان در مرتبهای از حیات خود برای زندگی در این دنیا و دستیابی به رشد و شکوفایی استعدادهای درونی خود به بدن مادی نیاز دارد و در مرتبهای دیگر از حیات خود که با مرگ بدان منتقل شود، به بدن مادی خود نیاز ندارد و آن را رها میکند. در این مرتبه، نفس تجسم استعدادهای به ظهور رسیده خود را مییابد و در جهانی که خود سازنده آن بوده، به حیاتی جاوید ادامه میدهد.(4)
امام علی علیه السلام مرگ را مخلوقی از مخلوقات الهی میداند و میفرماید: «خداوند اجلها را خلق کرد و برخی را دراز و برخی را کوتاه [کرد]، یکی را پیش داشت و دیگری را واپس انداخت و رشتههای زندگی را به دست مرگ سپرد» .(5)
مرگ را چون زندگی، خلقتیافته هستی معرفی میکند؛ بنابراین مرگ نیز بخشی از حیات محسوب میشود؛ زیرا سرچشمه مرگ و حیات یک وجود است و آن، هستی محض است: «پسر عزیزم! ... بدان آن که مرگ را بر سر آدمی میآورد، همان است که زندگی را در دست دارد و آن که میآفریند، همان است که میمیراند ...».(6)
مرگ، قانونی فراگیر
گستره مرگ، آنچنان گسترده است که بر همه انسانها و همه موجودات و همه آفرینش، در همه زمانها سایه افکنده است. از دیدگاه امام علی علیه السلام، مرگ قانونی مشترک در میان همه افراد انسانی است. حضرت با تأکید بر اینکه این تقدیر برای تمام ابناء بشر رقم خورده و خلفت آنان با چنین سرنوشتی سرشته شده است،(7) این حقیقت را یادآور میشود که: «این دنیا را ترک خواهید کرد».(8) در بیانی دیگر با یادآوری بیاستثنا بودن این قانون یا همیشگی بودن آن میفرماید: اگر نوح باشی یا سلیمان باشی(9) این قانون هیچ استثنایی ندارد و بر تمامی بنیبشر ـ چه در گذشته و چه در حال ـ جاری و ساری است. امری نیست که با شما آغاز شده باشد یا به شما پایان پذیرد.(10) نه همچنان که شما جانشین هلاکشدگان گذشتهاید،(11) آیندگان نیز جانشین شمایند. بنابراین، این توهم غفلتزا را از خود دور کنید که مرگ اگر هم حق است و قانون، برای همسایه است و برای غیر ما نوشته شده است.(12) مرگ همانگونه که برای غیر ما قطعی است، برای ما نیز حتمی است.
قانون مرگ، نه تنها انسانها، که هر جنبدهای را در بر میگیرد: «و بر خود لازم شمرد که هیچ کالبد جانداری نجنبد، جز آنکه میعادگاهش مرگ و پایان راهش نیستی باشد».(13)
آسمانها، زمین، آنچه میان زمین و آسمان است، انسانها، جوامع انسانی، هر موجودی و حتی فرشتگان مشمول گسترده مرگ میشوند. تنها کسی که اجل ندارد، خداوند است که نخستین، ازلی، مانا و بیپایان است.(14)
مرگ، قانونی گریزناپذیر
یکی دیگر از توصیفهایی که در بیانات امیرالمۆمنین علیه السلام درباره مرگ دیده میشود، رویکرد اجتنابناپذیری آن در زندگی است؛ مرگی که اگر از آن بگریزید، شما را دریابد و اگر بایستید، شما را میگیرد و اگر فراموش کنید، شما را یاد میآورد.(15)
امام علیه السلام در نامه 31 نهجالبلاغه، محدودیتهایی را که انسان در طی زندگی ناچار از رویارویی با آنهاست، بیان میکند تا برای مواجهه با آنها آماده شویم. یکی از این محدودیتها، مرگ است: «از پدری که در آستانه فناست، به فرزندی که آرزومند چیزی است که به دست نیاید ... فرزندی که اسیر در بندی مرگ است». حضرت در بخش دیگر از این نامه، این واقعیت گریزناپذیر را اینگونه به تصویر میکشد که گریز از آن بیفرجام و بیهوده است؛ چرا که گریز از واقعیتی که بیش از هر واقعیت دیگر در زندگی حضور دارد، گریزی جاهلانه است. پس باید واقعپذیر بود و برای آمدنش تدبیری اندیشید و خود را مهیا کرد: «بدان فرزندم؛... تو شکار مرگی که گریزنده از آن نرهد و آن را که جوید، رسد و از دست ندهد و ناچار پنجه بر تو خواهد افکند؛ پس بترس از آنکه تو را بیابد و در حالتی باشی ناخوشآیند. با خود از توبه سخن به میان آورده باشی و او تو را از آن باز دارد و خویشتن را تباه کرده باشی».
مرگ، حقیقتی است اجتنابناپذیر که باید آن را پذیرفت و برای فرا رسیدن آن، آماده شد؛ حقیقتی که هر موجودی تجربه آن را در زندگی از سر خواهد گذراند: «کُلُّ نَفسٍ ذَائِقَةُ المَوتِ»؛(16) پارهای جداناپذیر از زندگی انسانی: «وَمَا کَانَ لِنَفسٍ أَن تَمُوتَ إِلاَّ بِإذنَ اللهِ کِتَابَاً مُۆَجَّلاً».(17)
و توصیفی برای مرگ آیا از این بیان امیرالمۆمنین علیه السلام زیباتر هست که: «ما یاران مرگیم و جانهامان نشانه مردن!».(18).
پینوشت:
1. نهجالبلاغه، خطبه 149.
2. همان، خطبه 83.
3. آمدی تمیمی، غررالحکم، ج2، ص 598.
4. جوادی آملی، تفسیرموضوعی قرآن کریم(معاد در قرآن)، ص 185.
5. نهجالبلاغه، خطبه 91.
6. همان، نامه 31.
7. همان، خطبه 83 و نامه 31.
8. همان، خطبه 111.
9. همان، نامه 31 و خطبه 182.
10. همان، حکمت 357.
11. همان، نامه 31.
12. همان، حکمت 122.
13. همان، خطبه 165.
14. همان، خطبه 163.
15. همان، حکمت 203.
16. آلعمران: 185.
17. آلعمران: 145.
18. نهجالبلاغه، حکمت 191.